نویسنده: آریا موسوی
🎭 ژانر: روانشناختی، درام، هذیانی، واقعگرایانه
⸻
خلاصه داستان:
در اتاقی بینام و بینشانی، دو صندلی و دو انسان روبهروی هم نشستهاند. مردی با گذشتهای شکسته و زنی با سکوتی سنگین. هیچکس نمیداند کجایند. نه در زنداناند، نه در خانه، نه در تیمارستان.
تنها چیزی که یقیناً هست، زنجیر است.
زنجیر بر دست. زنجیر بر ذهن. زنجیر بر خاطره.
مرد، در آشفتگیِ خود غرق است.
پر از سؤال، پر از خشم، پر از زخمهایی کهنه که خونشان هنوز تازه است.
زن، آرام است، خونسرد، شبیه سنگ.
اما نگاهش، گاهی از میان تاریکی میگذرد و میرسد به لایههایی که هیچکس نباید ببیند…
مکالمه آغاز میشود.
نه یک گفتوگوی عادی، بلکه مبارزهای برای کشف حقیقت؛ یا شاید برای فرار از آن.
هر کلمه یک در را باز میکند… و همزمان، قفلی دیگر را میبندد.
آنچه در ابتدا بازجویی بهنظر میرسد، کمکم به اعترافی جمعی تبدیل میشود؛ اعتراف به بودن، به اشتباه کردن، به بخشیدن یا نبخشیدن، و به خاطراتی که مثل سایه، همیشه کنار آدم راه میروند.
اما کدام خاطره واقعیست؟
کدام روایت حقیقت دارد؟
و آیا اصلاً حقیقت، آنقدر ارزش دارد که جان کسی را بگیرد؟
در اتاقی که درش قفل نیست، اما کسی از آن خارج نمیشود، دو انسان در بند زنجیرهایی هستند که از جنس آهن نیستند؛ از جنس درد، قضاوت، تکرار، و جنوناند.
⸻
زنجیرها سفریست به اعماق تاریک ذهن انسان، جایی که مرز میان قربانی و ظالم، عقل و جنون، حقیقت و هذیان، هر لحظه جابهجا میشود.
اینجا، تماشاگر تنها نیست؛ تماشاگر در آیینهی این اتاق، خودش را میبیند.
و وقتی آخرین دیالوگ گفته شود… شاید این زنجیرها به دست او وصل شده باشند.
