همهچیز با صدای ضربان شروع میشود… تپشهای نامنظم قلبی که میان مرگ و زندگی معلق مانده، و ذهنی که در تاریکی، سعی میکند معنای “بودن” را از نو بسازد.
در فضای محو و خیالگونِ نمایش، مردی به نام آرش در حالت کماست. اما ذهن او، تسلیم خاموشی نشده. صداهایی میشنود، چهرههایی میبیند، با انسانهایی روبهرو میشود که شاید بخشی از خودش باشند… یا انعکاسی از دیگران.
در این مسیر کابوسوار، آرش باید با سایههایی گفتوگو کند که گاه دشمناند، گاه عاشق، و گاه خود او. خاطراتی که شکل میگیرند و محو میشوند، هویتهایی که جابهجا میشوند، و زمان که از خط خارج شده، همه نشانههاییست از یک سفر درونی عمیق… سفری میان مغز، دل، و روح.
«کما» فقط یک خواب نیست… بلکه پرسشیست بیپاسخ:
اگر بیدار شوی، هنوز همان کسی هستی که خواب رفته بود؟
